البته به اضافه دیدار و بازدیدش از آبدارخانه مبارکه و اصحاب و اذناب، یعنی مهمترین شرطی که برای قبول گفتوگو کرده بود! بنا به دلایلی که خودتان بهتر میدانید و در روزهای پایانی سال گریبان همه را میگیرد قرار مصاحبه را به پیشنهاد فرزاد حسنی در شبکه رادیویی جوان گذاشتیم. ساعت 30/10 دقیقه صبح روز یکشنبه گفتوگویمان را با یک ساعت تأخیر از جانب ایشان در اتاق طنز رادیو آغاز کردیم.
با ذکر این نکته در مصاحبه با فرزاد حسنی باید بهدنبال سؤالهای عجیب و غریب و البته جوابهایی کمی عجیبتر باشید.
چه اصراری بر مجری شدن فرزاد حسنی وجود داشت؟
اظهارنظر ناظران و فصحت حاضران که خیلی اصرار داشتند، من نمیدانم چطور با این اصرارها روبرو شوم و لذا خیلی سعی میکنم که امتناع کنم اما سالی یکبار مجبور هستم به این اصرار احترام بگذارم
در عرصه اجرا چقدر اهل جنجال و حاشیه سازی هستید؟
حاشیه سازی نه، اما جنجالی بودن را دوست دارم به این دلیل که جنجال در ذاتش نگاهها و جوابهای مختلف را به آدمی معطوف میکند و میتوانیم نگاههای مختلف را حلاجی کنیم و این خیلی عالی است بهعبارت دیگر در حلاجی نگاههای مختلف، نظرات متفاوت فرصت بیان پیدا میکنند و بعد از مدتی هم به آرامش میرسد
یک خاطره زیبا از دوران کودکی یا نوجوانی که هیچگاه فراموشش نمیکنید؟
من یک خاطره گلآقایی برای شما میگویم. معمولاً خیلی اهل روزنامه و مطبوعات هستم. از بچگی هم همینطور بودم. اولین مجلهای که خریدم سال 62 ، کیهان بچهها بود و بعد سال 65 ، اطلاعات هفتگی، آن زمان خانه ما در امیرآباد بود یک روز از جلو روزنامهفروشی عبور میکردم که مجلهای روی پیشخوان توجهم را به خود جلب کرد، کاریکاتور صدام را کشیده بود که «امشب، شب مهتابه، عزیزم رو میخوام» درباره طارق عزیز بود. فکر میکنم سومین شماره هفتهنامه گلآقا بود من شمارههای اول و دوم را نداشتم، آن موقع قیمت مجله پانزده تومان بود، خریدم و به خانه رفتم و از آن موقع همه شمارهای گلآقا را خریدم و شمارههای یک و دو را نیز در یکی از روزنامه فروشیهای کرج پیدا کردم. مجله گلآقا تنها مجلهای بود که در تمام عمرم خودم را ملزم میکردم که از دوکلمه حرف حساب تا تهمقاله (مخلص شما خوانندگان کرام) را بخوانم. یکی از اتفاقات دوران نوجوانی من آشنایی با مجله گلآقا بود که بر روی نگاه مطایبهآمیز من هم خیلی تأثیر گذاشت. یعنی حتی طنز من قبل از اینکه در رسانه مطرح شود تا حد بسیار زیادی تحتتأثیر مرحوم کیومرث صابری و سایر اصحاب و اذنابی است که در گلآقا کار میکردند و همیشه یکی از آرزوهای من این بود که مجله گلآقا مصاحبهای با من بکند و به دفتر گلآقا و آبدارخانه شاغلام یا یکی از افطاریها دعوت شوم اما هیچوقت این اتفاق رخ نداد چون در زمان حیات گلآقا کسی مرا نمیشناخت، البته فعالیتهایی در رادیو داشتم اما در حدی نبود که ما را بغل دست وکیل و وزیر بنشانند! و با ما گپ بزنند. این هم خاطره من از خرید اولین شماره مجلهگلآقا که سومین شمارهاش هم بود!
چرا به گلآقا و هرچیز وابسته به آن علاقهمندید؟
من مرحوم صابری را خیلی دوست داشتم و طنزشان را یک طنز شریف و فاخر میدانم چرا که در فضایی که هر کسی جرأت درآوردن طنز نداشت، این کار را انجام داد. کاری هم ندارم که ممکن است از ایشان حمایتی میشد یا مورد وثوق بود؛ مطمئناً همه اینها باید باشد تا کسی بتواند کار کند. اگر کسی مورد وثوق نباشد چه در جامعه چه در عرصههای دولتی و حکومتی نمیتواند مراحل مختلف را درنوردد و حرکت کند، منتهی من صداقتی را در طنز ایشان احساس میکنم در عین حالی که یک مدیریت هوشمندانه در ارائه طنز داشت و این یکی از نکات مثبت مرحوم صابری بود. ایشان مخاطبانی داشت که با طنز او بزرگ شده بودند یعنی از توفیق، ایشان را میشناختند و تعقیب کردهبودند و بعد صفحه 3 روزنامه اطلاعات و دوکلمه حرف حساب را خوانده بودند و بعد یک مرتبه هفتهنامه گلآقا را رؤیت کرده بودند. البته این در کشور ما که تجربه هفتهنامه قوی و غنی مثل توفیق و بعدها چیزهایی مثل باباشمل و... را داشت چیز عجیب و غریبی نبود. بعد از انقلاب هم چند هفتهنامه و ماهنامه طنز آمدند که شاید خیلی از بزرگان هم اینها را منتشر میکردند اما نفس نکشیدند و تمام شدند. تنها نشریات طنزی که عمر آنچنانی کردند اول فکاهیون بود و بعد هم خورجین که من از آخر و عاقبت خورجین اطلاعی ندارم، فکر میکنم مجلهای وابسته به یک نهاد کشاورزی بود. از اسمش هم پیداست. اما از سرانجام فکاهیون مطلعم چون سردبیر و مدیر مسوؤلش- ابوالقاسم صادقی- الان پیش ماست! و در رادیو باهم کار میکنیم.
لذا این مدیریت هوشمندانه باعث بقای گلآقا شد و بعد به پایان رساندن انتشار آن در یک زمان خاص که به اعتقاد من زمان بسیار درستی بود. البته من دلایل مختلفی برای این انتها دارم که فعلاً صلاح نمیدانم مطرح کنم چون نمیدانم فضای گمانهزنیها چیست و آیا به صلاح است یا نه؟ برای همین گلآقا را دوست دارم و همه آنچه منتشر میکند چه سالنامه و ماهنامه، چه بچهها گلآقا و کتابهای طنزی که میآید اکثرشان را دارم و معتقدم همه اینها در عین حال که متصل به یک نخ تسبیح هستند هرکدام مهرهای در اندازه و قواره خودشان هستند. ارتباط طولی باهم دارند اما در عرض هم نیستند و تصور میکنم وظیفه پوپک صابری خیلی سنگین و سخت است. اگر من جای ایشان بودم روزی سه بار هول میکردم!
چه صحبتی با خوانندگان گلآقا دارید؟
از آنها میخواهم بروند و آرشیو گذشته نشریات طنز را پیدا کنند و بخوانند. طنز چیزی است که تاریخ انقضا ندارد حتی اگر شخصیترین و موقعیتیترین طنز هم باشد میتوان برای ادوار بعد از آن ایده گرفت، اینها را حتماً بخوانند و نگذارند از دستشان برود. پس فقط اکتفا به آنچه هست نکنید. در هر کاری کسی موفق است که برجستگان گذشته آن کار را هم بشناسد حال با هر نگاه و مرامی که باشد.